بی اعتنا


خوبیِ بی اندازه بدجوری به بادم داد

ما هیچکدوم از رابطه چیزی نفهمیدیم!

وقتی که بِش گفتم نرو! بی اعتنا بِم گفت

شاید یه جای بهتری بازم همو دیدیم


میگفت جای بهتری! اما یه شب دیدم

حالش خوشه اصلا سراغ از من نمی گیره

وقتی چِشَم به دستِ دورِ گردنش افتاد

مُردَم؛ ولی اون قَتلمو گردن نمی گیره!


این درد اسمش عشقه یا هر چی! نمیدونم

اشکای بی موقع با خوشبختیم لج کرده

وقتی که رَف بُنیانِ این خونه ترک برداشت

این زلزله پاهای خستم رو فلج کرده


من واسه اون مثلِ یه شوخی؛ سَرسَری بودم

خندید ولی دنیامو به آتیش کشید و رفت

"من لایقِ تو نیستم، تو سَر تری از من"

این بَحثو هر دفعه یه جوری پیش کشید و رفت


انقدر بودم؛ بودنم انگار عادی شد

از کاسه ی رویاش سَر رَف؛ از چِشِش افتاد

من زندگیمو پایِ خوشبختیش می دادم 

خوبیِ بی اندازه بدجوری به بادم داد...!


رضا صفری 

.

پ.ن:

ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد

دوباره دوام می آورد،

اما هرچه باشد ریسمان پاره ای است.

شاید ما هم دوباره همدیگر را دیدار کنیم

اما در آنجا که ترکم کردی

هرگز دوباره مرا نخواهی یافت...


🕴برتولت برشت