اگه چن روز دیگه بگذره یک سال میشه
که واسه دیدن خوشبختی تو چش ندارم
درست یک سال میشه تو به آرامش رسیدی
درست یک سال میشه که من آرامش ندارم

درست یک سال میشه که به بی حسی دچارم
میدونی هضم بعضی چیزا دور از انتظاره
یا من اینقدر از تنهاییو باور ندارم
یا که اینقدر تنهایی منو باور نداره

چشای من که مثل گرگ بارون دیده بودن
صدام حتی داره کم کم شبیه زوزه میشه
به حدی یادگاری هر کجای خونه مونده
که این خونه داره بی تو شبیه موزه میشه!

برای اونی که هر چار فصل سال مرده‌س
چه فرقی داره چه رنگی رو برگای درخته
چه فرقی بین چشمای سیاه و قهوه ای هست؟
چه فرقی بین موهای فر و موهای لخته؟!

به جز دستایی که گاهی به یادت مینویسن
دیگه چیزی برای من اهمیت نداره
دیگه ترسی واسه از دست دادن هم ندارم
درست یک ساله آغوش من امنیت نداره...


رضا صفری