رضا صفری

شاعر و ترانه سرا

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

فانتزی


بین من و تو داستانی هست

مطمئنم می‌فروشه تو گیشه

ما یک مسیر مشترک داریم

از این مگه زیباترم می‌شه؟


موهاتو مصری می‌زنی تا که

پشت سرت یک شهر یوسف شن

اصلاً چه فرقی می‌کنه دختر

تو پیرهنو پاره کنی یا من؟!

.

معماری می‌خونی، هنرمندی

من شاعرم آروم و احساسی

می‌تونی از شعرای من، من رو

اونقدری که می‌خوای بشناسی


دنیای من خالیه از غصه

هر لحظه با من باشی می‌خندی

موهاتو هر وقت خواستی می‌بافم

هر وقت هم که خواستی می‌بندی


تا می‌گذری از انقلاب، مستِ

بوی کتابا می‌شی می‌دونم

الان سرابی واسه من اما

یک روز دریا می‌شی می‌دونم


من خودمو تو چشم تو دیدم

ما فانتزی هامون فراوونه

راز درختای ولیعصرو

جز ما دو تا هیچکی نمی‌دونه


بین ما حرفای زیادی هست

باید من و تو سهم هم باشیم

فک کن شبا با هم بخوابیم و

صب با صدای بچمون پاشیم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری

حراج



مادر ببخش سردی دستای بچتو
مادر ببخش بچه ی تو گیج و دپرسه
روزی هزار مرتبه پارو زده ولی
این رود هیچ موقع به دریا نمی رسه

انگیزه داشتم واسه این زندگی پوچ!
انگیزه داشتم یه نفر موندگار شه
داستان زندگی من اصلاً خوشی نداشت
اما قرار نبود که تهش گریه دار شه

من واسه دلخوشی کسی دست و پا زدم
که وقت خشکی قطره‌ی بارونمو گرفت
می‌دید نیمه جونم و تیر خلاصو زد!
وقتی نداری مغزِ استخونمو گرفت

گشتم نبود، پس پی روزای خوش نگرد
اینجا به قدر یک سر سوزن امید نیست
من چند ساله پیر و چروکیده‌ام؛ فقط
سنم یکم پایینه و موهام سفید نیست

از آرزو و حسرت و ای کاش پر شدی
دائم میخوای گل پسرت ازدواج کنه
می‌خنده روبروی تو اما بعید نیست
چن روز دیگه کلیه هاشو حراج کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری

زنده به گور


تو رو تو گورِ من نمیذارن

بیخودی رو سرم حجاب نکش

تویی و دینت و خدای خودت

واسه من جانمازو آب نکش


تار موهامو ول کن حاج آقا

ریش تو ریشه‌مونو سوزونده

فکر تار عنکبوت ذهنت باش

ذهن تو چند قرن عقب مونده!


ذکرتو هی بلندتر میگی

بلکه گوش یه شهرو کر بکنی

پیچ تقواتو یکّمی شل کن 

نمیخواد دنیا رو خبر بکنی


کی از این ارزشا پرت کرده؟!

فکرای احمقانه مذهب نیست

دل تو سوت و کور و تاریکه

اینجا اونقدری که میگی شب نیست


اگه چَن قرنِ پیش می‌بودی

به چی حس غرور می‌کردی؟

شک ندارم اگه می‌تونستی

منو زنده به گور می‌کردی!


من صلاحِ خودم رو میدونم

هی نگو چی درسته و چی نیست

جای مهری که رو پیشونیته

واسه‌ دین‌داریِ تو کافی نیست

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا صفری

تجربه کن



من از ریاضی و جبر و حساب ترسیدم

از امتحان و سوال و جواب ترسیدم

من از مطالعه‌ی دین و زندگی؛ تنها

برای نمره و کسب ثواب ترسیدم


مدام تو گوشم داد زدی و کر بودم

می‌خواستی دکتر شم چون که تک پسر بودم

میون این همه دکتر، مهندس و قاضی

گناه من چیه که عاشق هنر بودم؟!


همیشه می‌گفتی نون تو قرص و آمپوله

به من چه ربطی داره که X مجهوله؟!

به من چه ربطی داره فلانی چیکاره‌س؟!

واسه تو معنی این زندگی فقط پوله؟!


چرا نمی بینی تو چشام شادی رو؟

بذار کنار این ژستای انتقادی رو

فقط برای یه دفعه بیا و تجربه کن

یه لحظه زندگی با فکر غیرمادی رو


به فکر طعمه نباش روی خاک ماهی نیست

درون من واسه تو چیز دلبِخواهی نیست

منو ببخش بابا، که واسه رویاهات

تو زندگی من و باورام راهی نیست...


رضا صفری

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری