رضا صفری

شاعر و ترانه سرا

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زن» ثبت شده است

شهربازی


من برای تو مث مترسکم

می‌تونی مزرعه رو حراج کنی

می‌تونی زیر قرارت بزنی

می‌تونی بری و ازدواج کنی


ما سر خیلی چیزا حرف زدیم

که ته قصه به اینجا نرسه

مهریه نمایشی باشه ولی

تا ما زنده‌ایم به اجرا نرسه


خودم آبستن بغضم اما

واسه فارغ شدنم قابله نیست

برو این مزرعه رو حراج کن

دیگه سودی توی این معامله نیست!


آرزو به دل نمی‌مونی نترس!

می‌تونی خوش باشی حتی بی من

من می‌سوزم رو اجاق کورم

می‌تونی بابا شی، چشمت روشن


منو از خونه کشیدی بیرون

که پیش دادگاه و قاضی ببری

منو بازی دادی اما می‌تونی

بچه هاتو شهربازی ببری!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا صفری

زنده به گور


تو رو تو گورِ من نمیذارن

بیخودی رو سرم حجاب نکش

تویی و دینت و خدای خودت

واسه من جانمازو آب نکش


تار موهامو ول کن حاج آقا

ریش تو ریشه‌مونو سوزونده

فکر تار عنکبوت ذهنت باش

ذهن تو چند قرن عقب مونده!


ذکرتو هی بلندتر میگی

بلکه گوش یه شهرو کر بکنی

پیچ تقواتو یکّمی شل کن 

نمیخواد دنیا رو خبر بکنی


کی از این ارزشا پرت کرده؟!

فکرای احمقانه مذهب نیست

دل تو سوت و کور و تاریکه

اینجا اونقدری که میگی شب نیست


اگه چَن قرنِ پیش می‌بودی

به چی حس غرور می‌کردی؟

شک ندارم اگه می‌تونستی

منو زنده به گور می‌کردی!


من صلاحِ خودم رو میدونم

هی نگو چی درسته و چی نیست

جای مهری که رو پیشونیته

واسه‌ دین‌داریِ تو کافی نیست

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا صفری