رضا صفری

شاعر و ترانه سرا

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاعر» ثبت شده است

منم یه شاعرم


چقدر خوبه که، هنوز پیشمی

هنوز دارمت، توی ترانه هام


میشه با واژه‌ها، یه بوسه‌‌ی عمیق

بگیرم از لبات، هر جور که بخوام


چی میشه از تو گفت؟! خیالِ خامِ من

نگات سوژه‌ی، شعرِ معاصره


شبیه منزوی، منم یه شاعرم

بذار ازت بگم، ولی محاوره!


تو آلیسی و من، یه سرزمینِ کور

چشای روشنت، عجایب منه


کلاسیکم ولی، سپید بودنت

یه اتفاق نو، تو قالب منه


بخند بی‌دلیل، بخند پشت هم

که خنده‌هات بشن، آرایه های من


بذار تصویری که از توئه، فقط 

برای من بشه، فقط برای من


تو آلیسی و من، یه سرزمینِ کور

چشای روشنت، عجایب منه


کلاسیکم ولی، سپید بودنت

یه اتفاق نو، تو قالب منه!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری

فانتزی


بین من و تو داستانی هست

مطمئنم می‌فروشه تو گیشه

ما یک مسیر مشترک داریم

از این مگه زیباترم می‌شه؟


موهاتو مصری می‌زنی تا که

پشت سرت یک شهر یوسف شن

اصلاً چه فرقی می‌کنه دختر

تو پیرهنو پاره کنی یا من؟!

.

معماری می‌خونی، هنرمندی

من شاعرم آروم و احساسی

می‌تونی از شعرای من، من رو

اونقدری که می‌خوای بشناسی


دنیای من خالیه از غصه

هر لحظه با من باشی می‌خندی

موهاتو هر وقت خواستی می‌بافم

هر وقت هم که خواستی می‌بندی


تا می‌گذری از انقلاب، مستِ

بوی کتابا می‌شی می‌دونم

الان سرابی واسه من اما

یک روز دریا می‌شی می‌دونم


من خودمو تو چشم تو دیدم

ما فانتزی هامون فراوونه

راز درختای ولیعصرو

جز ما دو تا هیچکی نمی‌دونه


بین ما حرفای زیادی هست

باید من و تو سهم هم باشیم

فک کن شبا با هم بخوابیم و

صب با صدای بچمون پاشیم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری

حراج



مادر ببخش سردی دستای بچتو
مادر ببخش بچه ی تو گیج و دپرسه
روزی هزار مرتبه پارو زده ولی
این رود هیچ موقع به دریا نمی رسه

انگیزه داشتم واسه این زندگی پوچ!
انگیزه داشتم یه نفر موندگار شه
داستان زندگی من اصلاً خوشی نداشت
اما قرار نبود که تهش گریه دار شه

من واسه دلخوشی کسی دست و پا زدم
که وقت خشکی قطره‌ی بارونمو گرفت
می‌دید نیمه جونم و تیر خلاصو زد!
وقتی نداری مغزِ استخونمو گرفت

گشتم نبود، پس پی روزای خوش نگرد
اینجا به قدر یک سر سوزن امید نیست
من چند ساله پیر و چروکیده‌ام؛ فقط
سنم یکم پایینه و موهام سفید نیست

از آرزو و حسرت و ای کاش پر شدی
دائم میخوای گل پسرت ازدواج کنه
می‌خنده روبروی تو اما بعید نیست
چن روز دیگه کلیه هاشو حراج کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری

یک سال



اگه چن روز دیگه بگذره یک سال میشه
که واسه دیدن خوشبختی تو چش ندارم
درست یک سال میشه تو به آرامش رسیدی
درست یک سال میشه که من آرامش ندارم

درست یک سال میشه که به بی حسی دچارم
میدونی هضم بعضی چیزا دور از انتظاره
یا من اینقدر از تنهاییو باور ندارم
یا که اینقدر تنهایی منو باور نداره

چشای من که مثل گرگ بارون دیده بودن
صدام حتی داره کم کم شبیه زوزه میشه
به حدی یادگاری هر کجای خونه مونده
که این خونه داره بی تو شبیه موزه میشه!

برای اونی که هر چار فصل سال مرده‌س
چه فرقی داره چه رنگی رو برگای درخته
چه فرقی بین چشمای سیاه و قهوه ای هست؟
چه فرقی بین موهای فر و موهای لخته؟!

به جز دستایی که گاهی به یادت مینویسن
دیگه چیزی برای من اهمیت نداره
دیگه ترسی واسه از دست دادن هم ندارم
درست یک ساله آغوش من امنیت نداره...


رضا صفری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا صفری

مداد سفید



چن سال میشه که
یکی کنارمه
بی بوسه و بغل
اون داد می‌کشه
من توی فکرتم
پشت اتاق عمل

دعای من شده
ای کاش دخترم
شبیه تو نشه
دردام بیشتره
از درد همسرم
که فکر بچشه

موهای مشکی و
چشمای قهوه ای
دلش رو می‌بره
اسمی که دوس داره
اسم توئه ولی
این زجر آوره


من اون مداد سفیدم که وقت نقاشیت
میون باقی رنگا غریب و بی کس شد
دوباره یاد تو افتادم و زمان برگشت
دوباره یاد تو افتادم و هوا پس شد


چن سال میگذره
از گریه های من
از ازدواج تو
از عشقی که یه روز
ارزون فروخته شد
توی حراج تو

دعای هر پدر
سلامتی واسه
همسر و بچشه
اما من آرزوم
اینه که دخترم
شبیه تو نشه

من اون مداد سفیدم که وقت نقاشیت
میون باقی رنگا غریب و بی کس شد
دوباره یاد تو افتادم و زمان برگشت
دوباره یاد تو افتادم و هوا پس شد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا صفری