رضا صفری

شاعر و ترانه سرا

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

همه با هم برابریم



ما فقط تو یه چیز مشترکیم

این عدالت فقط توی مرگه

دنیا روی خوشش برای شماس

زندگی ما اون روی مرگه


نطفه‌ی‌ ما با درد گره خورده

درِ خوشبختیمون تخته شده

انقَدَر خون گریه کردیم که

خون تو چشممون لخته شده


همه از خاک آفریده شدن

این وسط خاک بعضیا بهتر

همه با هم برابرن اما

بعضیا یه کمی برابر تر


نمی‌خوام از کسی گلایه کنم

ولی یه جای کار می‌لنگه

ما که با زندگی نجنگیدیم

زندگی داره با ما می‌جنگه


چرخ این روزگار لامصب

خیلی ساله که با ما راه نمیاد

خونه‌ی ما به قدری کوچیکه

که خدا حتی اینورا نمیاد


همه از خاک آفریده شدن

این وسط خاک بعضیا بهتر

همه با هم برابرن اما

بعضیا یه کمی برابر تر!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری

شهربازی


من برای تو مث مترسکم

می‌تونی مزرعه رو حراج کنی

می‌تونی زیر قرارت بزنی

می‌تونی بری و ازدواج کنی


ما سر خیلی چیزا حرف زدیم

که ته قصه به اینجا نرسه

مهریه نمایشی باشه ولی

تا ما زنده‌ایم به اجرا نرسه


خودم آبستن بغضم اما

واسه فارغ شدنم قابله نیست

برو این مزرعه رو حراج کن

دیگه سودی توی این معامله نیست!


آرزو به دل نمی‌مونی نترس!

می‌تونی خوش باشی حتی بی من

من می‌سوزم رو اجاق کورم

می‌تونی بابا شی، چشمت روشن


منو از خونه کشیدی بیرون

که پیش دادگاه و قاضی ببری

منو بازی دادی اما می‌تونی

بچه هاتو شهربازی ببری!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا صفری

منم یه شاعرم


چقدر خوبه که، هنوز پیشمی

هنوز دارمت، توی ترانه هام


میشه با واژه‌ها، یه بوسه‌‌ی عمیق

بگیرم از لبات، هر جور که بخوام


چی میشه از تو گفت؟! خیالِ خامِ من

نگات سوژه‌ی، شعرِ معاصره


شبیه منزوی، منم یه شاعرم

بذار ازت بگم، ولی محاوره!


تو آلیسی و من، یه سرزمینِ کور

چشای روشنت، عجایب منه


کلاسیکم ولی، سپید بودنت

یه اتفاق نو، تو قالب منه


بخند بی‌دلیل، بخند پشت هم

که خنده‌هات بشن، آرایه های من


بذار تصویری که از توئه، فقط 

برای من بشه، فقط برای من


تو آلیسی و من، یه سرزمینِ کور

چشای روشنت، عجایب منه


کلاسیکم ولی، سپید بودنت

یه اتفاق نو، تو قالب منه!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری

فانتزی


بین من و تو داستانی هست

مطمئنم می‌فروشه تو گیشه

ما یک مسیر مشترک داریم

از این مگه زیباترم می‌شه؟


موهاتو مصری می‌زنی تا که

پشت سرت یک شهر یوسف شن

اصلاً چه فرقی می‌کنه دختر

تو پیرهنو پاره کنی یا من؟!

.

معماری می‌خونی، هنرمندی

من شاعرم آروم و احساسی

می‌تونی از شعرای من، من رو

اونقدری که می‌خوای بشناسی


دنیای من خالیه از غصه

هر لحظه با من باشی می‌خندی

موهاتو هر وقت خواستی می‌بافم

هر وقت هم که خواستی می‌بندی


تا می‌گذری از انقلاب، مستِ

بوی کتابا می‌شی می‌دونم

الان سرابی واسه من اما

یک روز دریا می‌شی می‌دونم


من خودمو تو چشم تو دیدم

ما فانتزی هامون فراوونه

راز درختای ولیعصرو

جز ما دو تا هیچکی نمی‌دونه


بین ما حرفای زیادی هست

باید من و تو سهم هم باشیم

فک کن شبا با هم بخوابیم و

صب با صدای بچمون پاشیم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری

حراج



مادر ببخش سردی دستای بچتو
مادر ببخش بچه ی تو گیج و دپرسه
روزی هزار مرتبه پارو زده ولی
این رود هیچ موقع به دریا نمی رسه

انگیزه داشتم واسه این زندگی پوچ!
انگیزه داشتم یه نفر موندگار شه
داستان زندگی من اصلاً خوشی نداشت
اما قرار نبود که تهش گریه دار شه

من واسه دلخوشی کسی دست و پا زدم
که وقت خشکی قطره‌ی بارونمو گرفت
می‌دید نیمه جونم و تیر خلاصو زد!
وقتی نداری مغزِ استخونمو گرفت

گشتم نبود، پس پی روزای خوش نگرد
اینجا به قدر یک سر سوزن امید نیست
من چند ساله پیر و چروکیده‌ام؛ فقط
سنم یکم پایینه و موهام سفید نیست

از آرزو و حسرت و ای کاش پر شدی
دائم میخوای گل پسرت ازدواج کنه
می‌خنده روبروی تو اما بعید نیست
چن روز دیگه کلیه هاشو حراج کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری

یک سال



اگه چن روز دیگه بگذره یک سال میشه
که واسه دیدن خوشبختی تو چش ندارم
درست یک سال میشه تو به آرامش رسیدی
درست یک سال میشه که من آرامش ندارم

درست یک سال میشه که به بی حسی دچارم
میدونی هضم بعضی چیزا دور از انتظاره
یا من اینقدر از تنهاییو باور ندارم
یا که اینقدر تنهایی منو باور نداره

چشای من که مثل گرگ بارون دیده بودن
صدام حتی داره کم کم شبیه زوزه میشه
به حدی یادگاری هر کجای خونه مونده
که این خونه داره بی تو شبیه موزه میشه!

برای اونی که هر چار فصل سال مرده‌س
چه فرقی داره چه رنگی رو برگای درخته
چه فرقی بین چشمای سیاه و قهوه ای هست؟
چه فرقی بین موهای فر و موهای لخته؟!

به جز دستایی که گاهی به یادت مینویسن
دیگه چیزی برای من اهمیت نداره
دیگه ترسی واسه از دست دادن هم ندارم
درست یک ساله آغوش من امنیت نداره...


رضا صفری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا صفری

لاهیجانِ من

خواستم باران شوم تا سیل را یاری کنم

انزوای بغض هایم را پرستاری کنم


بی تو لاهیجانِ من مثل کویر لوت شد

گریه کردم شهرِ سبزم را نگه داری کنم


باغ ملی تا شقایق، از گلستان تا خزر

گریه کردم هر خیابان را، نشد کاری کنم


خاطراتت مانده در هر جای ذهنم؛ ناگزیر

باید از یادآوری اش سخت خودداری کنم


گفته بودی دوستم داری ولی امروز...نه!

شرم دارم تا به تو ابراز بیزاری کنم


گفتنم انگار یارت در کنار دیگری است

در سکوتم گریه کردم آبروداری کنم


بعدِ گریه نیمه شب باید کمی هم دود کرد

می روم تا پاکتی دیگر خریداری کنم...!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا صفری

تناقض



یه شاهِ فراریِ از کشورم

پر از ترس و تردیده دور و برم

ببین! من یه احساسِ زجر آورم

منو دوس داشتن برات مشکله


وجودِ من از عاشقی عاصیه

خیالاتی و گیج و وسواسیه

تو چهره‌م واویلای آغاسیه

درونم یه چشمِ منِ داریوش


رسیدن به من یعنی آغازِ درد

پیِ معجزاتم نباش و نگرد

نگو دستِ من مرده رو زنده کرد

من اصلاً شبیه مسیح نیستم


شبیهه چشای تو به آسمون

برو به امیدِ بهارم نمون

همیشه خزونم، خزونم، خزون

نمیتونی تو خاک من گل کنی


از این بیشتر روم تمرکز نکن

منو قاطیِ این تناقض نکن

به دنیای تیره‌م تجاوز نکن

برو روشنیتَم ببر با خودت!


رضا صفری 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری