رضا صفری

شاعر و ترانه سرا

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

طوفان زده

"طوفان زده"

تن سردمو یک نفس لمس کن
درست قبل از اینکه ازم بگذری
تمام تنم شهر طوفان زده س
بری؛ نوحمو با خودت می بری!


زمین و زمانو به هم دوختی
نخ آخر رابطه پاره شه
واسه ساختن سقف رویای تو
کی باید به پای تو بیچاره شه؟


به اندازه ای که تو مهتاب بودی
برای رسیدن به تو شب نبودم
تو شعرای من هیچ وقت جا نموندی
تو شعرات هیچ وقت مخاطب نبودم


چرا بی دلیل انقدَر ساکتی
میخوای تو سکوتت هلاکم کنی؟
هنوزم نفس میکشم، عاشقم!
واسه چی میخوای زنده خاکم کنی؟


میری که نذاری علف های هرز
همه باغتو غرق آفت کنه
تو آرامشت خیلی با ارزشه
نباید وجودم کلافه ت کنه

به اندازه ای که تو مهتاب بودی
برای رسیدن به تو شب نبودم
تو شعرای من هیچ وقت جا نموندی
تو شعرات هیچ وقت مخاطب نبودم

 رضا صفری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری

بی اعتنا

بی اعتنا


خوبیِ بی اندازه بدجوری به بادم داد

ما هیچکدوم از رابطه چیزی نفهمیدیم!

وقتی که بِش گفتم نرو! بی اعتنا بِم گفت

شاید یه جای بهتری بازم همو دیدیم


میگفت جای بهتری! اما یه شب دیدم

حالش خوشه اصلا سراغ از من نمی گیره

وقتی چِشَم به دستِ دورِ گردنش افتاد

مُردَم؛ ولی اون قَتلمو گردن نمی گیره!


این درد اسمش عشقه یا هر چی! نمیدونم

اشکای بی موقع با خوشبختیم لج کرده

وقتی که رَف بُنیانِ این خونه ترک برداشت

این زلزله پاهای خستم رو فلج کرده


من واسه اون مثلِ یه شوخی؛ سَرسَری بودم

خندید ولی دنیامو به آتیش کشید و رفت

"من لایقِ تو نیستم، تو سَر تری از من"

این بَحثو هر دفعه یه جوری پیش کشید و رفت


انقدر بودم؛ بودنم انگار عادی شد

از کاسه ی رویاش سَر رَف؛ از چِشِش افتاد

من زندگیمو پایِ خوشبختیش می دادم 

خوبیِ بی اندازه بدجوری به بادم داد...!


رضا صفری 

.

پ.ن:

ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد

دوباره دوام می آورد،

اما هرچه باشد ریسمان پاره ای است.

شاید ما هم دوباره همدیگر را دیدار کنیم

اما در آنجا که ترکم کردی

هرگز دوباره مرا نخواهی یافت...


🕴برتولت برشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری

جهان بی مرز

" جهان بی مرز "

دنیا رو از چشم تو می بینم
از چشمی که جنگو نمی فهمه
چشمی که با دنیا نمی سازه
دنیایی که تاریک و بی رحمه

از التهاب خنده های تو
وضعیت تلخ جهان پیداست
دنیا رو از چشم تو می بینم
جنگ انتهای ظلم آدمهاست

تو کودکی آروم و معصومی
تنها سلاح گرمت احساسه
تو بمب و باروتو نمی فهمی
ذهن تو مرزها رو نمی شناسه

رویای تو صلحه ولی انگار
راهی به غیر از بی پناهی نیست
این بی دفاع و بی طرف بودن
تنها دلیل بی گناهی نیست

تو کودکی آروم و معصومی
تتها سلاح گرمت احساسه
تو بمب و باروتو نمی فهمی
ذهن تو مرزها رو نمی شناسه

رضا صفری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری

ترانه


" عکس العمل "


داره زمستون میرسه جونم

دستاتو رو بازوم محکم کن

گرمات واسه هردومون بسه

شعله ی اون شومینه رو کم کن


غرق پریشونی موهاتم

وقتی تنت میل بغل داره

از قصد هی می بوسمت؛ وقتی

هر عملی عکس العمل داره


بالاتر از چشمات رنگی نیست

تاریکی اهل سازشت کرده

مشکیِ چشمای تو نایابه

انگار خدا آرایشت کرده!


جوری تو رگ هام جریان داری

حتی به بودن بی تو شک دارم

فریاد کن همراه من بانو

من با تو دردی مشترک دارم


بالاتر از چشمات رنگی نیست

تاریکی اهلِ سازشت کرده

مشکیِ چشمای تو نایابه

انگار خدا آرایشت کرده!


رضا صفری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا صفری