دنیا شبیه لشکر موهاته دخترم
آشوب و ولوله پره تو این جهان سرد
تنها خودت به داد خودت می رسی همین
دنبال اونی که تو رو پیدا کنه نگرد
در انتظار وعده ی پوچ کسی نباش
اسب سفید هیچ سواری به راه نیست
با قید و بندِ پچ پچِ مردم گره نخور
عاشق شدن به هیچ دلیلی گناه نیست
این ارزشای کهنه و تارُ قلم بگیر
مردونه پای قول خودت نه؛ زنونه باش
به سقف آسمون خودت خیره شو؛ بخون
گاهی برای حال خودت هم دیوونه باش
هر جور عشقته پی رویات قدم بزن
هر جا دلت گرفت به آغوش من بگو
حتی اگه سراب بشه کل زندگیت
از جرئت دوباره ی دریا شدن بگو
با اینکه ابریه شب دنیا؛ نبینمت
اشکت یه وقت قاطی بارون شه دخترم
آشوب و ولوله پره تو این جهان سرد
دنیا شبیه لشکر موهاته دخترم
رضا صفری
یه شاهِ فراریِ از کشورم
پر از ترس و تردیده دور و برم
ببین! من یه احساسِ زجر آورم
منو دوس داشتن برات مشکله
وجودِ من از عاشقی عاصیه
خیالاتی و گیج و وسواسیه
تو چهرهم واویلای آغاسیه
درونم یه چشمِ منِ داریوش
رسیدن به من یعنی آغازِ درد
پیِ معجزاتم نباش و نگرد
نگو دستِ من مرده رو زنده کرد
من اصلاً شبیه مسیح نیستم
شبیهه چشای تو به آسمون
برو به امیدِ بهارم نمون
همیشه خزونم، خزونم، خزون
نمیتونی تو خاک من گل کنی
از این بیشتر روم تمرکز نکن
منو قاطیِ این تناقض نکن
به دنیای تیرهم تجاوز نکن
برو روشنیتَم ببر با خودت!
رضا صفری